کلامش بوی دود می داد و
در حوالی بیداد همایون
پرسه می زد؛
وای که چه طنز وارونه و
موفقی!
تکرار گذشته های دور بود و
از فردا می گفت و
می نوشت!
– باور میکنی؟!
از تو می پرسم:
– “فردا” بود
ناماش!
میگفت و
مینوشت…
میگفت و
مینوشت…
نقب میزد…
نقب میزد …
نقب میزد …
بر شانهی مصدق و
بر یابوی شاه می نشست
دوست داشت که سوریه را خانهام کند…
که دیلیتاش کردم
– “چرا زنبوری را
از مردمکهایم پرواز ندهم؟”
از خود پرسیدم:
“و آن را
بر گلبرگهای جاکاراندا
ننشانم؟
از گلخندههای نیلوفر
عسل نسازم؟
از یک تا ده را
با او
شماره نکنم؟
– یک
– دو
– سه
– چهار …”
وای از آن دیگری؛
که لحن اش آرام بود و
آشنایی زدایی می کرد
جنایت را…!
نان را در سطل های زباله
قسمت میکرد
و دکل نفت را
در جیب برادرش
گم…
ما را بگو
به که؟
به که ها؟
ها، ها، ها ...
امید بستهایم؟!
به آنکه
نفت را از سفره می ربود و
به جایش
مجسمهای پلاستیکی
از آزادی میساخت و
به ماتحتمان فرو میکرد؟!
آخ!
که چقدر درد آور است…
و یا
گاراژ سیلز میگذاشت؛
پس ماندههای پنتاگون را
به همسایه هایمان
میفروخت
و بعد هم
از شادی
رقص شمشیر
سر می داد؟!
که سر برگرداندم
“چرا قناری را
از دور دستترین نایژههایم رها نسازم؟”
به خود سقلمه می زنم:
“با نوهام خلوت نکنم
کمی چرت و پرت نگویم
و نصیحت خلیل را به کار نبندم؟”
– هو، هو، هو؛
– هو، هی، ها؛
– گو، گو، گو؛
– گو، گی، گا …
باید به اصل صوت
به اصل قناری و زنبور
برگردم.
یا اسبی شوم
رایان را بر دوش نشانم
بر قلهی قهقهه بنشینم
بعد؛
نوهها را به صف کنم
آن ها را به چلو کبابی نیکان ببرم
تا مهندس زنده شود
ناصر اطمینان
دسامبر ۲۰۱۹
======
بیداد همایون گوشهای از دستگاههای موسیقی ایرانی که معمولن ذهن شنونده را به خاطرات دور راهبر میشود.
نیلوفر و رایان نام نوههایم.
نیکان نام یک رستوران در سیدنی.
مهندس نامی است که مهاتما گاندی را در هند به آن میخوانند و میشناسند.
جاکاراندا نام درختی با شکوفههای بنفش که سمبل فصل بهار سیدنی است.