شعرهايي از بهار قهرماني ١) قايقي كه سرنشين اش شب است سر مي خورد به گوشه اي از كادر و تمام صفحه تاريك مي شود بهانه اي براي بيداري بيار طوري كه تور سفيدم در خواب جا بماند پوستم كبود شود و صدات آهسته ماهي ها را[…]
شعرهايي از بهار قهرماني ١) قايقي كه سرنشين اش شب است سر مي خورد به گوشه اي از كادر و تمام صفحه تاريك مي شود بهانه اي براي بيداري بيار طوري كه تور سفيدم در خواب جا بماند پوستم كبود شود و صدات آهسته ماهي ها را[…]