تاملی بر زندگی و اندیشه های ویلیام گریسون
گردآوری : آیدین آرتا
همه ما از آبراهام لینکلن و نقش تاریخی او در لغو برده داری شنیده ایم ولی شاید تنها اندکی از ما از مردی شنیده باشیم که برای نخستین بار جنبشی تمام عیار را برای نابودی برده داری آغاز کرد.
من در این نوشته که آن را در لینک زیر بازخوانی کرده ام هفت پرده از زندگی ویلیام گریسون را به تصویر کشیده ام و در بسیاری از بخشهای این متن جملات گریسون را به پارسی ترجمه و در ساختار این نوشته به کار برده ام.
به باور من زندگی هر مبارز آزادی، درسهایی بی زمان برای همه انسانها در همه عصرها دارد.
ویلیام لوید گریسون با دستانی خالی نهضت آزادی بخش خود را آغاز کرد، مبانی جنبش خود را طراحی کرد، منابع مورد نیاز را یافت، نیروهای موثر را گردآورد و بحث را به جریان انداخت، مشعل جنبش را روشن کرد و نهایتا ملت خود را به سوی از میان برداشتن برده داری رهبری کرد.
گریسون در عصری که کلیسا هنوز از مخالفت با برده داری سرباز می زد و اجازه نمی داد کشیشان علیه آن صحبت کنند در سرمقاله نخستین شماره روزنامه اش لیبراتور چنین نوشت:
از من نخواهید که با مصالحه بنویسم. من سخت چون حقیقت و بی مصالحه چون عدالت خواهم بود. من با ملایمت نخواهم اندیشید، سخن نخواهم گفت و نخواهم نوشت. نه! به آن مردی که خانه اش در آتش می سوزد بگویید به آرامی دیگران را خبر کند و یا به او بگویید با ملایمت همسرش را از دست آنکه او را با زور از خانه ربوده نجات دهد و یا به مادری بگویید به آرامی فرزندش را از آتشی که در آن سقوط کرده برگیرد … پس به من نگویید که در چنین هنگامه ای که پیش روی ماست به آرامی سخن بگویم. من صادقانه برخاسته ام، با لکنت سخن نخواهم گفت. من از کسی پوزش نخواهم خواست و حتی یک قدم عقب نخواهم نشست و به شما اطمینان می دهم که شنیده خواهم شد.
در زیر می توانید نوشته کامل را بیابید:
پرده اول 30 دسامبر 1831:
چشمان آبی مرد جوان از پشت شیشه عینک ضخیمش با نگاهی مصمم می درخشید. نگاه از نوشته اش برگرفت و به دفتر کارسرد و کوچک خود نگاه کرد. این اتاق 18 متری و محقر تمام دارایی و دفتر تحریریه روزنامه ای بود که تنها نویسنده اش حتی ماشین تحریر خود را از ناشر دیگری در ساعتهای بیکاری شبها قرض گرفته بود تا جنبشی بسیار بزرگتر از چهارچوب تنگ دفتر کارش را آغاز کند.
مرد جوان بلند قد و ورزیده بود. با موهایی کم پشت و سیمایی مهربان ولی مستحکم، که بیش از جوانی بیست و شش ساله می نمود. جملاتی را که می خواست در نخستین سرمقاله بنویسد سبک و سنگین کرد. در اندیشه داشت بنویسد: “من دوستدار اصلاحات ام ولی آنچه به نام لغو تدریجی برده داری پیش روی ماست اصلاحات نیست. چیزی است که یک شیطان را از میان بر می دارد و هزاران اهریمن دیگر خلق خواهد کرد” ولی این جملات به اندازه کافی گویا نبود. لحظه ای درنگ کرد و تلاش کرد ذهنش را باز منسجم کند و سپس اینگونه نخستین کلمات را نگاشت:
از من نخواهید که با مصالحه بنویسم. من سخت چون حقیقت و بی مصالحه چون عدالت خواهم بود. من با ملایمت نخواهم اندیشید، سخن نخواهم گفت و نخواهم نوشت. نه! به آن مردی که خانه اش در آتش می سوزد بگویید به آرامی دیگران را خبر کند و یا به او بگویید با ملایمت همسرش را از دست آنکه او را با زور از خانه ربوده نجات دهد و یا به مادری بگویید به آرامی فرزندش را از آتشی که در آن سقوط کرده برگیرد … پس به من نگویید که در چنین هنگامه ای که پیش روی ماست به آرامی سخن بگویم. من صادقانه برخاسته ام، با لکنت سخن نخواهم گفت. من از کسی پوزش نخواهم خواست و حتی یک قدم عقب نخواهم نشست و به شما اطمینان می دهم که شنیده خواهم شد.
…………………….
پرده دوم جولای 1818:
پسر بچه سیزده ساله با وحشت و ناباوری به آگهی که در برابرش بود می نگریست. چگونه بردگانی که قبلا فرار کرده اند را شناسایی کنید؟
این سیاهان جای شلاق بر پشت دارند. هر دو انگشت کوچک پای آنها بریده شده و معمولا زخم اساسی گلوله بر بدن دارند و اغلب جای داغ بر گونه چپ. دیگر راه شناختن آنها جای زنجیر بر پای راست و جای یوغ بر گردن است.
با وجود سن کم، ویلیام برای کمک به مادرش که به تنهایی تمام مخارج خانه را بر عهده داشت شروع به کار به عنوان کارآموز در روزنامه نیوبری پورت هرالد ماساچوست کرده بود. روزی نبود که آگهی هایی شبیه این و یا آگهی های فروش بردگان را در روزنامه محلی منتشر نکنند. آگهی دیگری در همان روز اینطور نوشته بود: محموله ای از 94 سیاه درجه یک سالم شامل 39 مرد 15 پسر بچه 24 زن و 16 دختر بچه که به تازگی وارد شده اند.
ویلیام که شیفته خواندن کتاب بود نوشته های ساده تامس پین را با وجود سن کم خود خوانده بود و طنین شورانگیز نوشته های پین و ستایش او از آزادی، ذهن جستجوگرش را با معیارهایی متفاوت شکل داده بود. او بیش از همه این جمله پین را دوست داشت که “سرزمین من تمام زمین و همه مردمان برادرانم و دین من نیکی به مردمان است”. با خود اندیشید روزی که روزنامه خود را تاسیس کنم این جمله ای است که بر بالای آن خواهم نوشت.
او می دید که هنوز حتی چهل سال از آن رویای بزرگ آزادی و استقلال نگذشته بود و اکنون در برابر او میلیونها مردمی بودند که از خانه خود دزدیده شده بودند و چون شیئی فاقد هرگونه حقی در زندگی خرید و فروش می شدند. مردمانی که مطابق قانون حق ندارند هیچ مالی داشته باشند ، موسقی بنوازند، در جمع صحبت کنند و یا با سایر بردگان در جایی جمع شوند. از حق خواندن و نوشتن برخوردار نیستند.اجازه حمل عصا و یا لباسی که آنها را شاد نمایش دهد ندارند. اجازه ندارند داخل ارابه بنشینند مگر در جایگاه برده. حق نگهداری از حیوانات خانگی را به عنوان همدم و مونس خود ندارند. اجازه ندارند در کلبه خود میزبان کسی باشند. حق خرید و فروش ندارند مگر برای صاحبان خود و با مجوز آنها.
به همه این بی عدالتی می اندیشید و صدای پین را از ورای نوشته هایش می شنید که : “هر حقی که از آن من است از آن هر انسان دیگری نیز هست و وظیفه من نه تنها درک و پذیرش این حقیقت، بلکه مبارزه برای تحقق آن است”. ولی از پیروزی پین و همقطارانش و استقلال امریکا بیش از چهل سال نگذشته بود و دیروز از میان صحبتهای دو نفر از نویسندگان روزنامه شنیده بود که در فاصله انقلاب تا آن سال تعداد بردگان از نیم میلیون به چهارمیلیون افزایش یافته است. او هدف زندگی خود را آشکارا در برابر خود می دید. احساس می کرد تامس پین قهرمان افسانه ای او از بین خطوط نوشته ها صدایش می زند:
ویلیام گریسون جوان تنها اندکی شهامت لازم است تا به عقاید و باورهای پوسیده عمومی و انسانهای شریری که آنها را تداوم می بخشند حمله بری. شهامتی که انسانهای نیک ولی بی تفاوت را به خود آوری و قوه تمیزشان را بیدار سازی. بالاترین شهامت اخلاقی این است که در برابر توده های بی تفاوت مردم بایستی و آنها را وا داری که خود را قضاوت کنند. از آنها بخواهی میان آنچه حقیقی است و آنچه راحت و مقبول است برگزینند. میان آنچه خود به آن باور دارند و آنچه را جامعه به آنها می گوید تا باور کنند یکی را انتخاب کنند.
ویلیام لوید گریسون جوان آرمان زندگی خود را یافته بود.
…………………………
پرده سوم اکتبر سال 1833:
بر بالای صفحه روزنامه رهایی بخش (لیبراتور) این جمله می درخشید:
زمین سرزمین من و همه مردمان برادران منند!
دوسال از انتشار نخستین شماره روزنامه می گذشت. سال اول تنها 50 سفید پوست مشترک روزنامه اش شدند و در پایان سال دوم هم این تعداد از 400 نفر فراتر نرفته بود ولی نه بی پولی ، نه بی خواننده ماندن ، نه تمسخرها و نه حتی تهدیدها خللی در عزم و تعهد ویلیام گریسون در تعقیب اهدافش ایجاد نکرده بود.
او همین چند ماه پیش با دستان خالی جامعه ضد برداری نیوانگلند را راه اندازی کرده بود و در جمع بسیار اندک یاران و هم فکرانش گفته بود: “هرگز از اندک بودن در راه حقیقت نترسید. پیروزی هیچ جنبش اخلاقی هرگز ارتباطی با تعداد پیروانش نداشته است”
آیا جایگاه حقیقت و دروغ قابل تغییر بر اساس عقاید عمومی است؟ برای ما نیست ! ما آن یک نفرهایی نیستیم که از پیش هزاران بگریزیم. پس پیش می رویم با قدرت خداوند و با نام حقیقت و تحت پرچم راستی و عدالت و پیروز خواهیم شد و بیش از پیروزی به دست خواهیم آورد. ما عدالت و حقیقت را در دستانمان خواهم داشت.
ممکن است بتوانند تک تک ما را شکست دهند ولی هرگز اصولی که به آنها باور داریم شکست نخواهند خورد.
بهتر آن است که در اقلیت و حتی تنها باشید و در کنار خداوند در دفاع از حقیقت بایستید در حالیکه شما را دیوانه، خرابکار، تندرو، بی دین و کافر بخوانند ، در حالیکه قدرت ها بر شما خشمگین اند و مردمان بر شما می شورند و برایتان چوبه دار و هیزم اتش و صلیب بر پا می کنند ، تا آنکه با اکثریتی باشید که انسانیت، آزادی و شجاعت خود را با ترس و تاریکی معامله کرده اند.
…………………..
پرده چهارم یک سال بعد:
ویلیام لوید گریسون بنا بر حکم دادگاه شما به جرم تشویش افکار عمومی و دزد خطاب کردن این مرد محترم تاجری که تنها به فعالیت قانونی خرید و فروش سیاهان می پردازد محکوم به دو سال زندان در زندان ایالتی بالتیمور هستید مگر آنکه رسما در روزنامه خود از او پوزش بخواهید و 50 دلار به عنوان غرامت بپردازید.
پاسخ نهایی شما به گذشت مشروط شاکی خود و بخشایندگی دادگاه چیست؟
ویلیام از جای خود برخاست و با صدایی رسا که خالی از هیچ تردید و لرزشی بود خطاب به قاضی و دادگاه چنین گفت:
چه چیز کشور ما را به ورطه نابودی کشانده است؟ نظام منحط برده داری که برای پایدار ماندن آن همه حاضرند که آزادی بیان و مطبوعات را از میان بردارند و به هرکس علیه آن سخن گوید هجوم می برند.
من هرگز پوزش نخواهم خواست و بر این باورم که قانونی که مبتنی بر عدالت نباشد قانون نیست.
جرم من تنها این است که در تابعیت از جمع در برابر آنچه شیطانی است سکوت نمی کنم. تنهایی من از این است که وقتی می گویم آزادی الهی و برده داری شیطانی است با تمام وجود به آنچه می گویم باور دارم، و از این رو مرا تندرو می خوانند که به مردم امریکا بی پرده اصرار می کنم برده داری را از میان بردارند و آزادی انسانها را به بند نکشند.
………………
پرده پنجم آپریل 1842:
وندل فیلیپس جوان در میان تشویق حاضران در برابر جمع قرار گرفت و سخنان خود را چنین آغاز کرد. اجازه دهید سخنان خود را در هفتمین سالگرد تاسیس انجمن ضد برده داری ایالات متحده امریکا با احترام به مردی آغاز کنم که با دستانی خالی ولی قلبی پر از عشق و ایمان جامعه کوچک ولی رو به گسترش ما را بنیان نهاد.
هفت سال پیش هیچ کس او را جدی نمی گرفت ولی او همه ما و آنها را وادار به شنیدن صدایش کرد. از آنجا می توانید بفهمید که او موفق شده صدایش را به همه ایالات شمالی و جنوبی برساند که همین دو ماه پیش قانونگذاران ایالت جورجیانا پنج هزار دلار جایزه برای کسی تعیین کرده بودند که او را برای محاکمه و مجازات به این ایالت بازگرداند، و تنها دو هفته بعد از آن شش تن از برده داران میسیسیپی بیست هزار دلار برای کسی مقرر داشتند که بتواند ویلیام گریسون را به آنها تحویل دهد و هنوز چوبه دار سه متری که طرفداران برده داری جلوی خانه این مرد برپا کرده اند برجاست.
یک ماه پیش در بوستون جمعیت خشمگین به جلسه ای که او در آن برای جمعیت زنان مخالف برده داری سخنرانی می کرد هجوم بردند و طنابی به گردن و کمرش بستند و او در خیابانها کشیدند و قصدشان مجازات مرگ با قیر و پوشاندن جسد قیر اندود با پر بود، اگر که شهردار شهر مداخله نکرده و جمعی از شما نجاتش نداده بودید!
ما شهامت و قدرت مبارزه خود را مدیون این مرد بزرگیم. ما مدیون او و همسر خردمند و آزاد اندیشش هلن هستیم که نهضت ما را از خانه کوچک خود که آن را کلبه آزادی می خوانند در روزگاری، خستگی ناپذیر پیش برده اند که شرایط از هر زمان دیگری سخت تر است.
کلیسا هنوز از مخالفت با برده داری سرباز می زند و اجازه نمی دهد کشیشان علیه آن صحبت کنند. بسیاری از ایالتها چاپ مطالب مرتبط با لغو برده داری را ممنوع کرده اند. به تازگی در ماساچوست مردم طرفدار برده داری به دفتر کار آموس درسر دوست ناشری که طرفدار لغو برده داری است حمله کردند و او را در میدان شهر شلاق زدند. و تلخ ترین خبر از نیوهمپشایر و فیلادلفیا به ما رسیده است که مردم خشمگین معلم مدرسه ای را که به کودکان سیاه پوست خواندن و نوشتن یاد داده بود با طناب بسته و در مردابی نزدیک مدرسه غرق کرده اند و در فیلادلفیا مردم خشمگین پس از به آتش کشیدن سالن اجتماعات پنسیلوانیا که محل تجمع طرفداران لغو برده داری در آن ایالت بود ، به یک مرکز نگهداری از کودکان یتیم سیاه پوست را که دوستان ما تاسیس کرده بودند حمله و با به آتش کشیدن آن فاجعه ای دردناک خلق کردند.
در این روزهای سخت من جملات ویلیام گریسون را برای شما باز می خوانم زیرا همه ما بیش از هر زمان دیگری به ایمان و شهامت او و قدرت کلماتش نیازمندیم:
چه زنده باشیم تا شاهد نابودی برده داری باشیم و یانه، ایمان داریم که در تمام این سالها هیچ جیز نخواسته ایم مگر انکه به روشنی مبتنی بر عدالت و انسانیت بوده است. امروز یا فردا، اگر به یاد آورده شویم، ایمان داریم که در برابر هموطنانم سربلند خواهیم ایستاد.
برادران من در راه این حقیقت آن قدر محکم باشید تا تمام سرکوبگران جنوبی ، تمام سلاخان آنها و تمام آنها که در شمال جنایات آنها را توجیه می کنند از ایمان شما بر خود بلرزند.
ایمان خود را حفظ کنید و هشیار بمانید و خستگی ناپذیر در نبردمان تا شکستن آخرین یوغ بر گردن آزادی و تا رهایی آخرین انسانی که آزادی او را دزدیده اند. شعار تغییر ناپذیر ما این است: هیچ مصالحه ای با برده داری نیست و هرگز اتحادی با برده داران نخواهیم داشت
…………………………………………….
پرده ششم می 1186:
ویلیام لوید گریسون در برابر سربازان و سیاستمداران شمالی ایستاد و سخنان خود را اینگونه آغاز کرد:
من خود را یک آزادیخواه می دانم آنقدر رادیکال که رویای من از میان برداشتن تمام زندانهای دنیاست. می دانم که این رویایی بسیار دور است ولی می دانم که سرانجام آن روز با آزادی و بلوغ فکری انسان فرا خواهد رسید
من به اینجا نیامده ام تا به پرچمی ادای احترام کنم جز پرچم آزادی. اگر که اتحاد شما سمبلی برای رهایی تمامی انسانها در سراسر جهان نیست، من با آن متحد نیستم! اگر قانون اساسی شما آزادی همه انسانها را تضمین نمی کند، من وفادار به این قانون اساسی نخواهم بود و اگر بر پرچم شما قطره ای از خون انسانی است که در بند است ، من حقانیت این پرچم را به نام خداوند نفی می کنم! من به اینجا آمده ام تا شاهد برافراشته شدن پرچمی باشم که موجودیت و آزادی همه انسانها را هرجا که هستند به رسمیت بشناسد. هم وطنان و برادران من! هر حقی که از آن ماست از آن هر انسان دیگری نیز هست و وظیفه ما نه تنها درک و پذیرش این حق، بلکه مبارزه برای تحقق آن است !
………………………………………..
پرده هفتم ژانویه 1866
گرد پیری بر چهره اش نشسته بود ولی استحکام و عمق مهربانی آن چشمان آبی بی تغییر مانده بود. سر از نوشته اش برداشت و چشمانش را بست و سعی کرد ذهنش را برای نوشتن آخرین سرمقاله اش منسجم کند. سی و پنج سال پیش در همین روزها با دستان خالی و قلبی پرشور برای نخستین بار روزنامه رهایی بخش را منتشر ساخته بود و امروز پس از پیروزی نیروهای شمالی و لغو نهایی برده داری توسط پرزیدنت لینکلن در بیست و نه دسامبر 1865 در میان مخالفت دوستانش که همگی خواهان تداوم انتشار روزنامه بودند تصمیم گرفته بود که انتشار روزنامه رهایی بخش را متوقف کند. روزنامه ای که امروز نه تنها در سراسر ایالات متحده بلکه در کانادا، انگلستان و اسکاتلند هم مشترکان وفاداری داشت. ویلیام گریسون در آخرین سرمقاله چنین نوشت:
هدفی که سی و پنج سال پیس روزنامه لیبراتور برای آن شروع به کار کرد با افتخار به سرانجام رسید. این آخرین نسخه این روزنامه است ولی آرمانهای آزادی پایان نیافته اند. من با پایان این روزنامه آن را چون فصلی از تاریخ پرفراز و نشیب آزادی برای آیندگان اگر که بخواهند آن را بخوانند می بندم و امیدوارم دیگران فصلهای جدید را بگشایند و بی شک من همچنان تا پایان زندگی در این مبارزات حضور خواهم داشت. مبارزاتی که در انها به جای صدها ، میلیونها را در کنار خود خواهیم دید.
در پایان اجازه دهید تا قانونی را به شما هدیه کنم که همواره و در هر لحظه به زندگی من شور و معنا بخشیده است.
آزادی برای هر انسانی، آزادی برای همه، آزادی همه جا!
این آرمان ما و نسلهای فردای مبارزان آزادی خواهد ماند
………………………………
پرده هشتم 26 می 1879:
کشیش میان سال نگاهی به جمعیت بزرگ روبروی خود انداخت. صدها زن و مرد سیاه و سفید، بومیان امریکایی و فعالان مدنی گرد هم آمده بودند تا برای همیشه با ویلیام لوید گریسون مبارز شجاع آزادی بدرود گویند و او را در کنار همسر آزادی خواهش هلن در فارست هیل به خاک بسپارند تا پس از سه سال یکبار دیگر این دو عاشق در کلبه همیشگی آزادی به یکدیگر بپیوندند. او سخنان خود را چنین ادامه داد:
در آغاز مبارزه گریسون ایده محبوب و اساسی میان مخالفان برده داری اصلاحات و لغو تدریجی برده داری بود ولی این مرد شجاع با قدرت از لغو بی شرط و شروط و آنی برده داری سخن گفت و دفاع کرد.
وقتی اغلب موافقان لغو برده داری از برگرداندن سیاهان به افریقا حمایت می کردند او نوشت آنها حق دارند بروند یا بمانند. آنها حق دارند صاحب زمین باشند، کار داشته باشند، دستمزد دریافت کنند و از خانواده خود دفاع کنند و فرزندانشان همان اندازه در این سرزمین حق دارند که فرزندان مردمان سفید پوست.
هرچند بسیاری پیش از گریسون چون تامس پین برده داری را محکوم کرده بودند ولی هیچ کس پیش از او جنبشی تمام عیار را علیه برده داری سازمان دهی نکرده بود. هیچ کس دیگر مانند او این تجارت اهریمنی را به چالش نکشیده بود.
او اولین کسی بود که جنبشی تمام عیار را برای نابودی برده داری آغاز کرد
او مبانی جنبش خود را طراحی کرد، منابع مورد نیاز را یافت، نیروهای موثر را گردآورد و بحث را به جریان انداخت، مشعل جنبش را روشن کرد و نهایتا ملت ما را به سوی از میان برداشتن برده داری رهبری کرد.
او در مبارزه خود برای آزادی نه تنها از حقوق سیاهان بلکه از حقوق برابر زنان ، بومیان امریکا و مهاجران چینی که تحت تعقیب بودند با شهامت دفاع کرد.
صدای او را هنوز از میان نوشته هایش می شنویم که با ما از شهامت سخن می گوید :
تنها اندکی شهامت لازم است تا به عقاید و باورهای پوسیده عمومی و انسانهای شریری که آنها را تداوم می بخشند حمله بریم. شهامتی که انسانهای نیک ولی بی تفاوت را به خود آوریم و قوه تمیزشان را بیدار سازیم. بالاترین شهامت اخلاقی این است که در برابر توده های بی تفاوت مردم بایستیم و آنها را وا داریم که خود را قضاوت کنند. از آنها بخواهیم میان آنچه حقیقی است و آنچه راحت و مقبول است برگزینند. میان آنچه خود به آن باور دارند و آنچه را جامعه به آنها می گوید تا باور کنند یکی را انتخاب کنند.
آزادی برای هر انسانی، آزادی برای همه، آزادی همه جا!
زمین سرزمین من و همه مردمان برادران منند!
این آرمان ما و نسلهای فردای مبارزان آزادی خواهد ماند