Navashid

“برو … عاشقانه! بی آنکه بترسی، حتی برای یک لحظه ”  — شش پرده از زندگی فئودور داستایوفسکی — 

“برو … عاشقانه! بی آنکه بترسی، حتی برای یک لحظه “

 — شش پرده از زندگی فئودور داستایوفسکی — 

این نوشته شش پرده از زندگی فئودور داستایوفسکی نویسنده شهیر روس و از بزرگترین متفکران تاثیرگذار بر جنبش اگزیستنسیالیسم را از زبان خود او و با استفاده از گزیده ای از جملات جاودانی که از او به یادگار مانده اند را به تصویر می کشد.

 پرده اول: این خونریزی ریه امانم را بریده و حملات صرع که هر روز بیشتر می شوند. دکتر ها گفتند فرصت زیادی ندارم ولی من از اول هم می دانستم فرصتی نیست. آنچه از آخرین دقایق من مانده پر از رنجی است که با روی باز در آغوشش خواهم گرفت زیرا هر آنچه در همه زندگیم حقیقی شد تنها از رنج بود. تنها هراس من در تمام زندگی همیشه این بود که شایسته رنج خود نباشم و کاش به من بگویی که امروز شایسته این رنجم. چگونه می توان بی رنج عاشق شد؟ چگونه می توان بی رنج به شکوه رسید؟ ما با همه حقیقت در دستانمان متولد می شویم و این حقیقت آرام آرام هر روز بی صدا از لابلای انگشتان لرزانمان فرو می ریزد به دلیل همه ترس و حقارتی که در زندگی می پذیریم تا رنج نکشیم. تا عاشقانه زندگی نکنیم. رنجهای زیادی در جهان من و شماست تنها برای همه آنچه که باید شهامت می داشتیم و می گفتیم و نگفتیم. به خودت اجازه بده بگویی آنچه را که دیگران شهامت اندیشیدن به آن را حتی در قلب خود ندارند. هرگز اجازه نده سکوت انتخابت باشد وقتی که قلبت با صدای رسا با توسخن می گوید. … می دانم که خیلی زود پس از مرگ من تمام این سخنان را به زبان آلمانی پیامبری برای شما باز خواهد گفت. بگذار آخرین کلماتم برای شما از عشق باشد. عشق آن گنج ارزشمندی است که می توانی با آن همه جهان را از آن خود کنی و نه تنها خود که تمام انسانها را از گناهانشان بازگیری و رها سازی. پس برو بی انکه بترسی حتی یک لحظه! بر مزارم بنویس: آن خوشه گندمی که بر زمین افتاد، به تنهایی رنج کشید و خواهد مرد. ولی مرگ او خوشه های گندم فردا را به این صحرا هدیه خواهد کرد. در این آخرین لحظه با خود می اندیشم آیا شگفت انگیزترین چیز در مورد ما انسانها این نیست که حتی با آگاهی از در چند قدمی بودن مرگ، همچنان بالاترین انگیزه و تلاش ما نه بیشتر زنده ماندن بلکه یافتن معنایی است که بتوانیم برای آن زندگی کنیم؟